سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

امروز صبح که به مامانم زنگ زدم یهو دلم گرفت و بغض کردم مثل وقتایی که میرفتم خونه مامان جونم و مامانم نمیتونست زود بیاد دنبالم!داییم همیشه میگفت:آبجی این دخترت دیگه شورش رو در آورده هیچیش به آدم نبرده به اینم میگن دختر؟!!خیلی تیتیش مامانیه چه جوری میخوای بدیش راه دور؟
مامانم:نمیدمش من دخترامو به همسایه شوهر میدم!!
من:مامان الان کجایی که من اومدم این سر دنیا و یه چشم اشکه و دلم خون و فقط از روی ظاهر سازی دوریتو دارم تحمل میکنم.
مامان:الوووووووووو کجایی؟گوشی دستته؟
من:آره مامان!در حالی که بغضم رو خوردم!
مامان:چی شد یه هو ساکت شدی؟
من:هیچی ریحانه صدام زد!!
بازم من:مامان باید برم فعلا!میبوسمت دوست دارم یه دنیا
مامان:مطمئنی خوبی؟
من:آره مامان
خواهر کوچیکه:الکی میگه مگه نمیدونی همیشه اینجور بوده هر وقت داره از زیر سوالت در میره یه هو میره!
من:نه بابا من که دیگه بچه نیستم!برم دیگه
من:هنوز کوچیکم و دوست دارم پیشم باشی مامان(تو دلم)
من و امثال من:مامانا هنوز با اینکه داریم یه خونه رو اداره میکنیم به وجودتون بدجور احتیاج داریم.

 

مادر....من.....دلتنگیهایم
 
پ ن الف: امشب بدجور دلتنگم ولی باید خود داری کنم تا آبروم جلو همسرم نره که هنوز بزرگ نشدم :)) 


[ پنج شنبه 90/12/18 ] [ 8:47 عصر ] [ شیدا ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

شیدا....شیدا.....شیدا!!
موضوعات وب

  

 
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 273198