سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قالب وبلاگ

 

 

مفتخریم به اینکه هر روز به‌نام ائتلاف و وحدت‌های بی‌مبنا، با زید و عمرو و خالد و ... هم‌سفره نشدیم. یک روز با ساکتین فتنه. یک روز با اویی که دو دوره است میلیارد میلیارد برای رسیدن به قدرت خرج می‌کند و آخرش هم دست خالی بر می‌گردد. یک روز با مهره‌های هاشمی که چشم در چشم ملت، سیاست مقاومت و پایداری را به چالش می‌کشند. یک روز مصداق وحدت گفتمانی‌شان یکی است و سه چهار روز بعد شخص دیگر و ... . 
اگر حجت شرعی انسان را به این‌جا می‌کشاند. ما مفتخریم به شریعت‌گریزی.


ما مفتخریم به اینکه نگذاشتیم ادبیات و گفتمان ناب انقلاب و خط مقاومت و پایداری، در انتخابات بی‌مصداق بماند و قربانی سیاست‌بازی‌های ابن‌الوقت‌هایی شود که هر روز یک تاکتیک را ستون خیمه تحلیل‌هاشان قرار میدهند و اصول و مبانی را زیر خروار خروار تاکتیک و بازی سیاسی دفن می‌کنند و بعد ادعای فهم و بصیرت هم می‌کنند.
آدم بی‌مبنا "همج الرعاع" است اخوی. با مختصر بادی به دامن این و آن می‌افتد و با همه هم‌سفره می‌شود و به این هم‌سفرگی هم با "برند بصیرت و دوراندیشی" افتخار کاذب می‌کند.
اگر پیروزی و غالب شدن با هم‌سفرگی با ابوموسی‌ها و اشعث‌ها و ... خروار خروار آدم ساکت فتنه سقیفه هنر بود و حجت شرعی می‌آورد، علی بهتر از من و شما بلد بود از این طریق خلیفه شود.
ما پیروزی میخواهیم اما پیروزی با رأی پاک و اصولی، نه پیروزی‌ای که بر مبنای ائتلاف‌های کذایی بدست آید که منصف‌ترین اعضاء آن ائتلاف در مناظرة تلویزیونی، هم‌پیاله‌هایش را ساکت فتنه بخواند(رجوع کنید به مناظره و فرمایش آقای حداد خطاب به ولایتی).

و باز ما مفتخریم که در غربت گفتمان انقلاب، در غربتی که همة اصول‌گرانماها جگر نداشتند به این گفتمان حتی نزدیک شوند، نگذاشتیم پرچمدار این جریان در انتخابات تنها بماند و نگذاشتیم با آن‌ها که سعی می‌کردند از طریق دین‌فروشی، مقاومت‌ستیزی و پایداری‌فروشی، تکنوکرات‌بازی و ولخرجی‌های آن‌چنانی و .... به قدرت برسند، ائتلاف کند و دست آخر هم باز "روحانی" رئیس جمهور شود و ما و جلیلی بشویم چوب دو سر نجس. هم با ابن‌الوقت‌های بی‌خاصیت ساخته بودیم، هم اصولمان را فروخته بودیم و هم دستمان به قدرت نمی‌رسید.

 


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 8:54 صبح ] [ شیدا ] [ نظر ]

 

سلام.
به مناسبت داغی بازار انتخابات و وعده وعیدهایی که هر یک از کاندیداهای محترم حال واقعی یا نا واقعی پشت تربون به ملت میدهند چند خاطره غم انگیز بسیار ذهنم را مشغول کرد و باید گفت:عزیزان و برادران گرامی و دلسوزان محترم!!مردمی که به شما رای میدهند به مدت هشت یا چهار سال آینده خود را در دستان شما قرار میدهند و این مسند و این کرسی حق الناسی است که به قول بزرگان گناه کوچک مسئولی بزرگتر از کناه بسیار بزرگ غیر مسئولی است!!
دوستم و هم دوره ای زمان تحصیلم!!بزرگ شده ایران و متولد ایران است و ازدواج کرد با مردی از تبار پاکستان و متقی!!که در ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و مناسب با بیست و هشتم صفر امسال در سن بیست و هشت ساله گی برای دفاع از مرزو وبوم و اسلام و قرآن و جان شیرینش را فدای شیعه و ناموسش کرد!!دختری دو ساله و نیم و همسری بیست و شش ساله را داغدار خود کرد.همسری که هنوز بعد از گذشت چندین ماه هنوز اشک چشمش تازه است و با هر نفس کشیدنی آه سردی میکشد از نبود همسری مهربان که حقش جز شهادت چیزی دگر نبوده!!منتهی نگران و مضطرب نگران طفل یتیمش که به او گفته:بابا رفته پیش خدا بابا شهید شده!!و در هر مکان عمومی که پدری دست کودکش را گرفته و کودکش خندان بابا بابا میکند اشک از چشمان فریده مادر جاریست و کودکش میگوید بابا نگو!!بابا پیش خدا رفته باباشهیده!!......
شاید از این حرفها فقط خاطره ای در ذهن هم سالانمان حک شده است اما:من چند روزی را با دوست عزیز داغدارم و طفل نازداره اش را سر کردم و در تمام آن مدت فقط و فقط اشک بود و اشک که فریدهً جانم از دیده گانش فرو میریخت.
.
.
.
اشک هایت میسوزانتم

ستایش عزیزم دختر نازی که هنوز کامل مسلط نیست به فارسی و با آب بازی و تاتی تاتی...غم بزرگ بی پدری را فراموش میکند و مادری غمگین که در ایام جوانی چه کند با زمان و زمانه!!
.
.
.
پدر و مادری دلسوز و مهربان که با غم دلبندشان ذره ذره آب میشوند اما بر خود مسلط که مبادا آب در دل فریده شان دختر اکتیو و مبلغ دینشان در پاکستان که چند ماه پیش در اجلاس بیداری اسلامی نماینده مردم شیعه پاکستان به ایران سفر کرده بود و چه شوقی خدمت در راه اسلام را با تمام قوا انجام میداد حال ملول غمین در گوشه ای کز کرده و ترس از آینده از چشمان همیشه خیسش هویداست!!
.
.
فریده جان عزیز دلم با تمام وجود در غمت با تو شریکم و غمت هر روز روزم را تارتر میکند......!!
.
.
.......

فریده های ایران نیز کم نیستند!!شهدای هسته ای شهدای نیروی انتظامی و .....همه و همه ستایش هایی دارند که چشمشان به اعمال شما دوخته است و هر گریه یا سختی ای که در زندگی متحمل میشوند خدایی ناکرده آتشی میشود در پرونده مسئولی که ماهها فقط به مکتب و شخص خاصی پیوند خورده اند!!.......
و دعایشان شامل حال آن پدر دلسوزی است که هنوز رسم مولا و پدرش را در پیش دارد که علی گونه با غم یتیمان میگرید و تنها وجود او و وجود امام عصرش که این پدر دلسوز نائب اوست مایع دلگرمی اوست.
.
.
دعایم برای فریده عزیزم(امیدوارم به آرزویت که دیدار خصوصی با نائب حضرت مهدی است قسمتت شود از ایشان بخواهی برای ما نیز دعا کنند!!).
شبها موقع راز و نیاز با معبودت ما را نیز به یاد داشته باش!
.
.
پ ن الف:نوشته ام تنها وظیفه ام بود!!چرا که ما زندگیمان را مدیون  خون شهدا هستیم و جانبازان و خاطره دوست عزیزم مرا بیش از قبل بر آن داشت که به آرمانهای ملت و خاکی که گلگون است به خون شهدا پایبند باشم و انتخابم انتخابی درست باشد!!
پ ن ب:شهیدان زنده اند الله و اکبر
پ ن پ:شهدا برایمان دعا کنید.

 


[ شنبه 92/3/11 ] [ 11:12 عصر ] [ شیدا ] [ نظر ]

به ذره گر لطف بوتراب کند!!

فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : 

یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : 
شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!

شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید :
 اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .

پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : 
زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!

بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : 
سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى :
به آسمان رود و کار آفتاب کند


پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند .
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید :
به آسمان رود و کار آفتاب کند

فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : 
این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .


مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید :چه خبر است ؟

گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .

هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : 
آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . 

چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : 
شرح این داستان چیست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . 

طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ 

راجه گفت :
 من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است .

راجه سجده شکر کرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند

 


[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 11:35 صبح ] [ شیدا ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

شیدا....شیدا.....شیدا!!
موضوعات وب

  

 
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 280248