|
از در که وارد شدم و کفشام رو دادم خادم امامزاده یه راست رفتم روبروی ضریح نشستم وخیره شدم به ضریح کوچیک امّا تو دل بروی امامزاده. آدمایی که میان اونجا وحاجت میگیرن همین طور که نشسته بودم و تو افکار خودم ول بودم و مث همیشه سیر وسلوکی در ضمیر ناشناخته ام داشتم!! از روبه رو دختر خانومی اومدو کنارم نشست همین طور که نگاهامون به هم دوخته شده بود با لبخندی ازش پذیرایی کردم وکنارم نشست و منم ادامه سیر وسلوکم روانجام دادم امّا بازم مث همیشه به جایی نرسیدم ؛دختر مودب وتو دل برویی بود بعد از چند دقیقه سکوت ازش پرسیدم؟
[ سه شنبه 87/3/28 ] [ 9:41 عصر ] [ شیدا ]
[ نظر ]
سللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام : البته اگه جواب داشته باشه؟!! پ ن :اینا هیچ ربطی به پستم نداره !!
[ شنبه 87/3/25 ] [ 8:43 عصر ] [ شیدا ]
[ نظر ]
اسیر؛ زندانی؛ تنهایی؛ غم؛ فراموشی؛ خواب و ابدیت مخلص کلام شاد باشیم و شاد زندگی کنیم و به زندگی اطرافیانمون هم شادی ببخشیم. [ سه شنبه 87/3/21 ] [ 7:17 صبح ] [ شیدا ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |