سلام:
هر کاری کردم خوابم نبرد که نبرد.از گوشه کنار اتاق و پذیرایی صدای خر و پف میاد و من هنوز چشام گرم نشده.
به اتفاقهایی که امروز بر من گذشت فکر میکنم تا شاید خوابم ببرد.
اما زهی خیال باطل:خواب نیز از چشمانم پرگشود.
به اردکمان فکر میکنم که خداوند غریضی غیرت را در وجودش نهاده تا هر غریبه ای راببیند نزدیک ناموسش میشود کرک و پر میکند.
به خانوم اردکه فکر میکنم که همیشه اولویت با اوست در غذا خوردن آبتنی کردن و راه رفتن و آقا اردکه به دنبالش و پشت و پناهش.
به دو مرغمان فکر میکنم که روز اول زندگی مشترکشان هر دو همسرانشان را از دست دادند و روز اول پاییز بیوه شدند و چه بد جنس بودند آن دو سگ وحشی ولگرد!!و چه بیرحمانه خروسهای ستایش دختر عمه ریحانه را پاره پاره کردند.
و چه غم انگیز بود شنیدن صدای بغض عمه ریحانه پشت گوشی از لت و پار شدن خروسهایش و برگرداندن مرغهای ریحانه.
چه جالب بود امروز در کنکاش تخم مرغ و بر خوردم به هشت تخم مرغ و اردک که واقعا سورپرایز شدم.
چه غم انگیز که امروزم نیز بگذشت و من نیز همانم!
چه غم انگیز تر امروز ها بگذشت و از تو ارباب خبری نیست و غم انگیز تر که در هیچ یک از خاطرات روزمره مان خبری از دعای ندبه خواندن برای امدن تو نیست.
وای بر من که روز بر من بگذرد و اشکی جان سوز از غم ندیدنت نریخته باشم .وای بر من که آن روز مایه خجالت تو باشم.
مولای من آقای من امروز نیز بگذشت و فردا نیز میگذرد!!متی ترانا و نراک؟!