سهراب:
گوش کن دور ترین مرغ جهان میخواند
شب سلیس است.یک دست و باز
شمعدانی ها
و صدادار ترین شاخه فصل ماه را میشنود.
پلکان جلوی ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا میزند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کند
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
غمی در درونم فریاد میکند وغرورم نمیگذارد اشکهایم سرازیر شود...آه که چه بد مستی میکند این غرور.....جانم را میسوزاند....کاش جایی برای فریاد بی صدا بود!!