سلام: امروز به اتفاق جمعی از دوستان پارسی بلاگی نمایشگاه کتاب بودیم. رفتنی گل و بود و بلبل و زیبایی و به به قشر فرهیخته و ...... کلی حال کردن با نمایشگاه اونم با کالسکه صورتی ریحانه جون و ظرف غذا و بطری آب و لوازم پیکنیک کامل برای ریحانه جان. به محض رویت شدن نمایشگاه ریحانه خانوم گفت:مامانی ببین شهر کتابای من رو بریم من میخوام کتاب بگیرم و ماژیک.هر غرفه ای میرفتیم از کالسکه آویزون میشد که من این رو میخوام این دختر گونه است این رو ببین صورتیه و...... هزاران دلیل برای خریدن اونواع و اقسام کتابها. ما هم چشمتون روز بد نبینه نزدیک آخر ماهی هر چی پس انداز بود دادیم کتاب های گرون برای دختر خانوم گرام جهت تشویق از رفتن به شهر کتاب ها.
موقع برگشتن با انبوهی کتاب کالسکه و بچه به بغل با کیفی که اضافه تر از وزن خود بود وارد صحرای محشر مترو شدیم و اونجا بود که معنای یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه رو فهمیدیم! با اندک هولی که قلبمون از چشمون زد بیرون وارد واگن شدیم و با اندک هول بیشتری که قبل و ریه و معده و ریحانه و امیر عباس رو از کف زمین پیدا کردیم از واگن پیاده شدیم.
و قرار گذاشتن همانا برای سالم ماندن و رسیدن به خانه و در صورت امکان همراه داشتن کالسکه تا منزل.
این از کتاب ها و این هم کاسکه پر ماجرا و .......وفادارمون
داغون شدیم رفت درد آور تر از اون اینکه کتاب هایی رو که میخواستم پیدا نکردم ! منتهی ریحانه جان با کلی کتاب رنگارنگ که هم اکنون در حال تیلیت کردن مغزم هست برای خواندنشون و کتاب نور الدین فرزند ایران هدیه روز مرد به همسرم به خانه آمدم. پ ن الف:با رسیدن به درب ورودی منزل خدا رو شکر کردم که سالمیم. پ ن ب:امیر عباس و ریحانه با وجود کول گرفتن های فراوان از من و رمیصا همچنان در حال برانداز و موشکافی کتاب هاشون هستند همسرم هم در هر چند ثانیه یک بار در حال تشکر کردن از من به خاطر پیدا کردن کتاب مورد علاقه اش و من در شوک مقدار پولی که روی کتاب داده ام و برای خودم چیزی نجستم. نمایشگاه میل دارید حتما با مترو برید چون خاطره انگیزه!!(مگه نه رمیصا؟).
[ چهارشنبه 91/2/20 ] [ 10:43 عصر ] [ شیدا ]
[ نظر ]